قلبت غاری سنگی ست، من غارنشین تنهایی که عشق را بیهوده بر دیواره هایت حک کرده ام که از سر جبر هم شده است مرا یک وقت از یاد نبری! من انسانی نخستین که در آستانه تنهایی حدیث عشق را در گوش غارها خواندم صدایی آرام بخش تر از صدای خویش به من باز نگشت. رودها برای تو جریان می یابند بادها برای تو می وزند اما ابرها همیشه برای من می گریند از دل زمین های خشک و بایر بیهودگی فواره می زند هزاران سال از اخرین عاشقانه ام میگذرد میترسم استخوان های پوسیده ام سالها بعد بخاطر منبع
درباره این سایت