مادرم عطر گل محمدی دوست داشت همیشه به لباس های گل گلیش می زد وبا عشق، پیانو می نواخت و همیشه می خندید و هنوزم طعم مربای گل محمدی که درست می کرد زیر زبانم است،زن شادی که ذره ای غم به دل و خانه راه نمی داد . از آن زمستان کذایی و ورشکستگی پدر که مجبور شدیم پیانو او را بیم از آن خانه برویم لبخندی بر چهره اش ندیدم ولی یادم است گفت اصلا ناراحت نشدم ،آدم تاکجا میتواند رنج خود را پشت خروار خروار سکوت و اشک های خشکیده پنهان کند،نازنینم.
آدمی یک آن از هر چه دوست داشته،می برد!چه منتی بر شانه های غم می گذارد که از پا در نمی آید؟
حالا هرکجا که می بینم پیانو می زنند در مشامم عطر گل محمدی می پیچد و دلم برای مرباهایی که دیگر مادر برایم درست نمی کند تنگ می شود.
مادر دوباره مرا دوست بدار
مادر ,محمدی منبع
درباره این سایت